گزیده منبرهای استاد پناهیان در دهه اول محرم؛
اباعبدالله باتقواترینِ انسانها بود اما نه یک "خوبِ سکولار" / مردم در انتخابات مجلس باید به ریشهی خانوادگی افراد هم توجه کنند ...
حجتالاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در شبها و روزهای دهه اول محرم الحرام منبرهای متعددی دارد که در هر منبر نیز موضوعهای جداگانهای را به بحث میگذارد.
رجانیوز در روزهای گذشته نیز گزیدهای از برخی منبرهای پناهیان را منتشر کرده بود. در ادامه نیز گزیدهای از سخنان وی با موضوع "تقوا فراتر از اخلاق" در دانشگاه امام صادق علیه السلام، مهدیه تهران با موضوع "نهال ولایت در نهاد خانواده" و دانشگاه تهران با موضوع "هویت یک عبد" آمده است:
تقوا یعنی محافظت از زیباییهای روحی خود که خداوند به آن سوگند یاد کرده است/ تقوا، حقیقت واحدی که همهی خوبیها را در دل خود دارد
دانشگاه امام صادق(ع) -06/09/90-شب دوم محرم - موضوع: «تقوا؛ فراتر از اخلاق»
در جامعهی دینی ایمان فراوان است، لذا ملاک ارزشگذاری تقواست، نه ایمان
• بعد از شکل گرفتن جامعهی دینی، طبیعتاً بیایمانی از رونق میافتد و از آنجایی که ایمان یک امر به شدت فطری است، به سرعت رواج پیدا میکند. وقتی جامعهی ایمانی شکل گرفت، وارد مرحلهی دیگری میشویم که سختتر از مرحلهی قبل است و در این مرحله، مفهومی به نام «تقوا» به صورت بسیار پررنگی مطرح میشود. زمانهی فعلی ما زمانهای است که باید به تقوا پرداخت. الان در دورهای به سر میبریم که ملاک و میزان ارزشگذاری تقواست. تقوا آنقدر موضوع مهمی است که در روایت داریم: «آخرین وصیت و سفارش همهی انبیاء تقوا بوده است» و از سوی دیگر در قرآن میبینیم که اولین توصیهی انبیاء نیز تقوا بوده است.
اخلاق بدون تقوا، سختترین ضربهها را به اهلبیت زده است
• تقوا با اخلاق متفاوت است. (حداقل با تلقیِ عمومی که نسبت به اخلاق وجود دارد، متفاوت است). اگر کسی به اخلاقِ صرف توصیه کرد به گونهای که اخلاق او رنگ و بوی تقوا نداشت، نباید فریبِ او را بخوریم چرا که او در واقع دارد بزرگترین ضربه را به دین میزند.
در طول تاریخ کسانی که سختترین مبارزه را با اهل بیت(ع) داشتهاند از طریق قرآن این مبارزه را صورت دادهاند چون قرآن نزدیکترین چیز به عترت است. حتی در روایت داریم که عدهای بعد از ظهور، به وسیلهی همین قرآن خون به جگر امام زمان خواهند کرد. لذا اینکه به وسیلهی اخلاق بخواهند در مقابل دین و تقوا بایستند کاملاً طبیعی است.(چون اخلاق به نوعی رقیب تقوا محسوب میشود و در کنار تقوا قابل طرح است.)
محور تمام دستورات الهی، تقواست/ تقوا، حقیقت واحدی که همهی خوبیها را در دل خود دارد
• ما آنقدر از تقوا فاصله گرفتهایم که لازم است یک مرور مجدد بر روی این مفهوم بسیار کلیدی انجام دهیم. خداوند به جای اینکه ما را به امور متعددی فراخواند و دستورات متعددی به ما بدهد که باعث سردرگُمیِ ما شود، یک دستور واحد به ما داده است که محور و اساس همهی دستورات است و آن امر به تقواست. اگر به ما گفته میشد که شما باید به طور جداگانه بر روی حسادت، تکبر، ریا، تنبلی و بسیاری از رذایل خود کار کنید، طبیعتاً به ندرت کسی زیر بار این تکالیف میرفت، اما خداوند یک حقیقت واحد را که همهی خوبیها را در دل خود دارد، به ما امر فرموده است و این وحدانیت به لحاظ تربیتی بسیار مهم است. چرا که ما برای خودسازی خیالمان راحت است که با موضوعات و مفاهیم متعددی مواجه نیستیم بلکه فقط با یک موضوع واحد به نام «تقوا» مواجه هستیم. البته ممکن است این مفهوم در شرایط مختلف شکل خاصی پیدا کند اما یک حقیقت بیشتر نیست.
الف) مفهوم «تقوای فطری»/ تقوا یعنی محافظت از زیباییهای روحی خود که خداوند به آن سوگند یاد کرده است
• اولین معنای تقوا این است که انسان از زیباییهای جان خود محافظت کند و این هم نوعی الهام فطری است و به آن «تقوای فطری» میگوییم؛ به این معنا که خداوند در ابتدا یک نفس پاک و با ارزش به انسان داده است و لازم است که انسان ارزش و قیمت این روح پاک خود را بداند و آن را حفظ نماید: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا* فَأَلهَْمَهَا فجُُورَهَا وَ تَقْوَئهَا»(شمس/7و8)
خداوند به جان آدمی قسم میخورد و به آن چه که این نفس را در اوج تعادل و زیبایی قرار داده است. خداوند در ادامه میفرماید که «به او فجور و تقوای او را الهام کرد.». فجور به هر چیزی گفته میشود که خدشه ایجاد کند و لطمه بزند. یعنی برخی امور هستند که به روح زیبای انسان لطمه وارد میکنند و خداوند به انسان الهام کرده است که باید از خود محافظت کند چرا که برخی امور به او لطمه میزنند.
• انسان اگر به خودش رجوع کند، میفهمد چه چیزهایی به جان زیبای او لطمه وارد میکند. حتماً دیدهایم که وقتی کسی کار بدی انجام میدهد، خودش هم ناراحت میشود و لذا طبیعی است که خداوند از ما انتظار داشته باشد که وقتی میخواهیم عمل زشتی مثل غیبت را انجام دهیم، این الهام فطری جلوی ما را بگیرد.
• کسی که میخواهد با تقوا باشد، باید در درجهی اول خودش را قیمتی بداند و
به ارزش بالای خود واقف باشد. انسان باید به زیباییهای وجود خود نگاه کند
و بفهمد که چقدر قیمت دارد. امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «خدا رحمت کند
کسی را که قدر و قیمت خود را بشناسد؛ رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ
قَدْرَ».(غررالحکم/233) اگر کسی یک میلیارد پول به همراه داشته باشد
معمولاً برای حفظ آن با تمام وجود مراقبت میکند، اما از جان و روح زیبا و
باارزشی که خداوند به او داده است غافل است و از آن محافظت نمیکند. تقوا
یعنی همین محافظت از جان نورانی که خداوند به آن سوگند یاد کرده است.
ب) مفهوم «تقوای الهی»
• اینکه انسان بفهمد قیمت دارد و در جهت حفظ خود تلاش کند، اصل و ریشهی تقواست اما این اولین مرتبهی تقواست که به آن تقوای فطری و غیراکتسابی میگوییم. مرتبهی دیگر تقوا، تقوای الهی است. آن جا که خداوند میفرماید «اتقوا الله» منظور همین نوع تقواست. خداوند مهربان برای اینکه ما روح با ارزش خود را ضایع و تباه نکنیم خودش را واسطه قرار میدهد.
• خداوند، مهربانانه پادرمیانی میکند و خود را وسط میاندازد و میگوید: «اگر قیمت جان باارزش خودت را نمیدانی و خودت را حفظ نمیکنی، به خاطر من خودت را حفظ کن، برای من مراقب خودت باش، با برنامهی من خودت را حفظ کن...» این معنای «اتقوا الله» است. یعنی اگر ارزشهای وجودی خودت باعث نمیشود که خودت را حفظ کنی حالا به خاطر من خودت را حفظ کن. البته گاهی نیز خداوند به بعضیها میگوید: «اتقوا النار» یعنی به خاطر اینکه به جهنم نروید خودتان را حفظ کنید.
تقوا، تکلیف خوبها را در مبارزه بدها مشخص میکند /خوب بودنِ سکولار، خوب بودنِ برّهوار است
دانشگاه امام صادق(ع) -07/09/90- شب سوم - موضوع: «تقوا؛ فراتر از اخلاق»
مقایسهی «تقوا» با «خوب بودنِ سکولار»
• باید میان «باتقوا بودن» و «خوب بودنِ سکولار» تفاوت قائل شویم. منظور از خوب بودن سکولار این است که به همین مفاهیم خوبی که همهی ما خودبهخود و بدون توجه به تعالیم الهی درک میکنیم، پرداخته شود؛ مفاهیمی مانند: مهربان بودن، عدالت، آزادی و مانند اینها. دلیل اینکه این مفاهیم خوب را تحت عنوان «خوب بودن سکولار» مطرح میکنیم این است که حتی اگر انسان به خداوند هم اعتقاد نداشته باشد، این مفاهیم را خوب میداند. مثلاً عدالت در نظر همهی انسانها، چیز خوبی است حتی اگر به خدا هم اعتقادی نداشته باشد. کسانی که ما را به خوب بودنِ سکولار دعوت میکنند معمولاً از این قبیل کلیدواژهها استفاده میکنند؛ «مدیتیشن»، «رموز موفقیت فردی و اجتماعی»، «تقویت ذهن و قوای مختلف انسان»، «چگونه با دیگران ارتباط خوبی برقرار کنیم» و...
آنچه «خوب بودنِ سکولار» برای ما به ارمغان می آورد؟
• حداکثر چیزی که خوب بودنِ سکولار میتواند برای انسان به ارمغان آورد عبارت است از: 1. ما را تبدیل به یک انسان قدرتمند نماید. 2. روابط ما را با دیگران تنظیم کند. 3. در لذت بردن از زندگی موفقتر باشیم. 4. در رسیدن به خواستههای خود موفقتر باشیم. 5. در شکوفایی استعدادهای خود موفقتر باشیم. خوب بودن سکولار و یا اخلاق سکولار، چنین اهدافی را دنبال میکنند.
آنچه تقوا برای انسان به ارمغان میآورد؟
• اما تقوا چه خاصیتی دارد و انسان را به کجاها میرساند؟ خواص تقوا بسیار فراتر از خواص اخلاق سکولار است. تقوا به انسان میگوید که استعدادهای تو بسیار بالاتر از این است که مثلاً بتوانی یک قطار درحال حرکت را متوقف کنی. این کار از یک بیلِمکانیکی هم برمیآید. تقوا به انسان میگوید که یکی از استعدادهای تو این است که میتوانی با پروردگار عالم گفتوگو کنی. یکی از استعدادهای تو این است که میتوانی به پروردگارت عشق بورزی.
تقوا دایرهی استعدادهای انسان را گستردهتر میکند که هیچ اخلاقِ سکولاری هرگز نمیتواند به آن برسد
• تقوا دایرهی استعدادهای انسان را گستردهتر میکند که هیچ اخلاقِ سکولاری هرگز نمیتواند به آن برسد. تقوا همهی خوب بودنها را در خدمت ارتباط انسان با خداوند قرار میدهد. علاوه بر این، تقوا به انسان میگوید این خوبیها اگر ابزاری برای تقویت ارتباط انسان با خدا نشود، هیچ ارزشی ندارد. تقوا در وجود انسان انگیزهی بسیار قوی ایجاد میکند. زیرا وقتی پای خداوند در میان باشد، طبیعتاً با این تنوع و تکثری که خداوند در ابزارهای انگیزهساز دارد، همهی انسانها را میتواند به سوی خوبیها جذب کند.
• کسانی که با کمک «تقوا» انسانهای خوبی شوند، به قدرتهایی میرسند که ثمرهی این خوبیها اصلاً در جهان مادی قابل مشاهده نیست و در غالب این دنیا نمیگنجد. اصلاً متقین گویا در این دنیا زندگی نمیکنند و در عوالم دیگری سیر میکنند که قابل وصف نیست. جسم آنها در کنار مردم است اما روحشان در جوار رحمت خداوند ساکن است. اصلاً روح بزرگ آنها در این دنیا نمیگنجد. اما معلوم نیست ما چه بلایی بر سر روح خود آوردهایم و چقدر آن را خوار و ذلیل و کوچک کردهایم که به این دنیای محدود و کوچک راضی شده است.
تقوا همهی خوب بودنها را در خدمت ارتباط انسان با خداوند قرار میدهد
• به طور خلاصه تقوا این خواص استثنایی را دارد: 1. تقوا ابعاد خوب بودنِ انسان را کاملاً توسعه میدهد و دایرهی خوب بودن را افزایش میدهد. 2. تقوا خوب بودن را وسیلهای قرار میدهد برای ارتباط با خداوند 3. تقوا انگیزهی انسان برای خوب بودن را به شدت تقویت میکند. 4. تقوا تکلیف برخورد با انسانهای بد را نیز مشخص کرده است.
تقوا تکلیف خوبها را در مبارزه با آدمهای بد مشخص میکند
• چهارمین ویژگی تقوا به قدری مهم و اساسی است که شاید بتوان گفت سایر ویژگیهای آن را تحت الشعاع قرار میدهد. چون خوب بودن یک آفت دارد و آن این است که مورد سوءاستفادهی آدمهای بد قرار میگیرد؛ به این ترتیب که آدمهای بد سعی میکنند از خوب بودن آدمهای خوب استفاده کرده و از آنها بهرهبرداری کنند و بر گُردهی آنها سوار شوند. به همین دلیل است که برخلاف انتظار بسیاری افراد، آدمهای بد نه تنها خوب بودن را نفی نمیکنند بلکه این نوع خوب بودنِ سکولار را در جوامع رواج میدهند.
آدمهای بد خوب بودن سکولار را در جامعه رواج میدهند، تا به راحتی بر گردهی دیگران سوار شوند
• آدمهای بد و اشرار عالم، این تفکر را ترویج میکنند که اگر کسی به ناحق به صورت شما سیلی زد، نه تنها با او برخورد نکنید بلکه به او اجازه دهید به طرف دیگر صورت شما هم سیلی بزند! به این ترتیب فضا کاملاً برای شرارت اشرار آماده میشود و دیگر هیچ مانعی بر سر راه آدمهای بد نخواهد بود. آن کسی که مرتکب خطایی شده بود و امام در نامهای خطاب به او از عبارت «سادهلوح» استفاده کرده بودند، از همین سنخ افرادی بودکه اشرار از آنها سوءاستفاده میکنند.
• خوب بودن سکولار را میتوان به نوعی خوب بودن برّهوار درنظر گرفت. خوب بودنی که این جسارت را به آدمهای بد میدهد که به راحتی از این آدمهای خوب سوءاستفاده کنند و صدای آنها نیز به اعتراض بلند نشود. اما در تقوا اصلاً این خوب بودن مفهوم ندارد. تقوا این ویژگی را دارد که تکلیف آدمهای بد را روشن کرده و با آنها به مبارزه برخواسته است. خداوند در قرآن به این شدت و حدت با آدمهای بد سخن میگوید: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ؛ خدایشان بکشد چقدر (به مکر و دروغ) از حق باز مىگردند»(منافقون/4)
• اباعبدالله باتقواترینِ انسانها بود اما خوبِ سکولار نبود و به همین دلیل آدمهای بد نتوانستند او را تحمل کنند و او را به بد بودن متهم کردند. آنها امام حسین(ع) را آدم بدی میدانستند که او را کشتند و اگر هم او را آدم بدی نمیدانستند لااقل میگفتند کار بدی انجام داده لذا باید در مقابلش ایستاد! تقوای امام حسین او را در مقابل بدها قرار داد؛ با آنها مبارزه کرد و در مقابل آنها اصلاً کوتاه نیامد و در این راه بسیاری از آنها را با شمشیر کشت.
مسئولیت قوام، نورانیت و معنویت خانواده بیشتر بر عهدهی مادر خانواده است / کسانی که ریشهی خانوادگی خوبی ندارند، نباید به خودشان اجازهی شرکت در انتخابات بدهند/ براساس عهدنامهی مالک اشتر، یکی از شرایط ورود به عرصهی سیاست، خانوادهی خوب است
مهدیه -06/09/90 – شب دوم- «نهال ولایت در نهاد خانواده»
دعا برای خانوادهی خوب، دعا برای دریافت یک هدیهی ویژه از جانب پروردگار است
• اهمیت خانواده را میتوان از این آیهی قرآن به خوبی درک کرد: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّتِنَا قُرَّةَ أَعْینٍُ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا؛ پروردگارا، ما را زنان و فرزندانى مرحمت فرما که مایه چشم روشنى ما باشند، و ما را پیشواى اهل تقوا قرار ده»(فرقان/74) هبه به چیزی گفته میشود که به انسان میبخشند و به نوعی یک هدیهی ویژه است. عبارت «هبلنا» در این آیه نشان میدهد که دعا برای خانوادهی خوب، دعا برای دریافت یک هدیهی ویژه از جانب پروردگار است. در اینجا از خدا میخواهیم که همسران و فرزندان ما را نورِچشم ما و مایهی روشنی دیدگان ما قرار دهد. یعنی هرگاه همسر خود را میبینیم شاد و مسرور شویم و این فراتر از دوست داشتن است.
مسئولیت قوام، نورانیت و معنویت خانواده بیشتر بر عهدهی مادر خانواده است
• نکتهی جالب در این آیه این است که ابتدا از همسر نام برده شده است. یعنی اول باید همسر نورِچشم مرد باشد و بعد فرزندان. چرا که اگر رابطهی درستی بین زن و شوهر برقرار نباشد، معمولاً فرزند هم درست تربیت نخواهد شد. خانواده باید از یک قوام، نورانیت و معنویت برخوردار باشد و مسئولیت آن بیشتر بر عهدهی مادر خانواده است چون زنها در خانواده مؤثرتر هستند. زنها مدیران خانواده هستند که میتوانند مردها را نیز اداره کنند. مثلاً اگر یک خانمی به همسرش بگوید: «هیچ وقت لقمهی حرام به خانه نیاور! ما حاضریم به یک لقمه نان قناعت کنیم ولی لقمهی حرام نخوریم...» مطمئناً چنین مردی هیچگاه دست به حرام نمیزند.
• حالا اگر کسی یک خانوادهی خوب داشته باشد، (با کیفیتی که در آیهی فوق بیان شد)، نتیجهی بسیار زیبایی خواهد داشت و آن اینکه میتواند «برای متقین امام و پیشوا قرار بگیرد» و پیشوا بودن برای متقین غیر از پیشوا بودن برای افراد معمولی است.
برای پُستهای مهم حکومتی باید از افرادی استفاده کرد که از خانوادههای صالح هستند
• امیرالمؤمنین(ع) در نامهی معروف خود به مالک اشتر میفرمایند: «وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ ؛ از عمّال حکومت کسانى را انتخاب کن که اهل تجربه و حیاءاند، و از خانوادههاى شایسته و در اسلام پیش قدم ترند» و در فراز دیگری از همین نامه میفرمایند: «ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ لصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ ؛ با صاحبان مکارم و شرافت، و خانوادههاى شایسته و داراى سوابق نیکو پیوند برقرار کن، پس از آن با دلاور مردان و شجاعان و بخشندگان و جوانمردان رابطه برقرار ساز» (نهج البلاغه/نامهی 53)
• سیاسیون مملکت بر اساس فرمایش علی(ع) حق ندارند در ردههای بالا در اطراف خودشان، افرادی را بگذارند که از خانوادههای صالح نیستند. برای پُستهای حساس باید از افرادی استفاده کرد که ریشهی خانوادگی خوبی دارند. خیلی از مشکلات و معضلاتی که ما در طبقات و سطوح مختلف داریم، در دست عناصر سیاسی و مدیران جامعه است. همانطور که میدانیم مسئولیتی که امیرالمؤمنین(ع) برای مالک اشتر در نظر گرفته بود، استانداری بوده است. وقتی اطرافیان یک استاندار باید از خانوادههای صالح باشند، طبیعتاً خود او هم باید از خانوادهای صالح باشد. البته ممکن است کسی خودش آدم خوبی باشد ولی از خانوادهی صالحی نباشد و مثلاً پدرش آدم بدی بوده است. ما هم نمیگوییم چنین فردی را به کلی کنار بگذارند و دور بیاندازند؛ سخن این است که طبق فرمایش امیرالمؤمنین به چنین کسی پست و مقام بالا و ریاست، داده نشود ولی در مشاغل دیگر میتوان از او استفاده کرد.
طبق فرمایش امیرالمؤمنین(ع)، مردم در انتخابات مجلس باید به ریشهی خانوادگی افراد هم توجه کنند
• طبق دستور امیرالمؤمنین (ع): هر کسی نباید وارد عرصهی سیاست شود؛ و یکی از شرایطش این است که از خانوادهی خوبی باشد. البته این شرط لازم است، اما کافی نیست و امیرالمؤمنین(ع) شرطهایی دیگری را هم بیان کردهاند. لذا اگر ما آرزو داریم فرزندانمان از فرماندهان لشکر امام زمان باشند؛ باید بدانیم که ایشان هم اگر بخواهند به کسی مسئولیتی بدهند، ابتدا به خانواده و پدر و مادر او نگاه میکنند. باید به ریشهی خانوادگی افراد نگاه شود. امام زمان نیاز به افرادی دارد که توسط آنها جهان را اداره نماید و چنین افرادی از دل خانوادههای صالح بیرون میآیند.
• ما انتخابات مجلس شورای اسلامی را در پیش رو داریم. مردم باید بنابر فرمایش امیرالمؤمنین(ع) در انتخاب خود، یکی از شاخصهایی که در نظر میگیرند، «ریشهی خانوادگی» افراد باشد. بعضیها که خانواده و پدر و مادر خوبی ندارند، اصلاً نباید این اجازه را به خودشان بدهند که در انتخابات کاندیدا شوند.
راه رسیدن به عشق خداوند، درک مفهوم عبودیت است
دانشگاه تهران -07/09/90 – روز دوم - «هویت یک عبد»
راه رسیدن به عشق خداوند چیست؟
• ما نه تنها باید بتوانیم به راحتی بندگی کنیم و از خداوند اطاعت نماییم، بلکه باید بتوانیم عاشقانه این کار را انجام دهیم و البته عاشق بودن هم با اجبار نمیشود، لذا باید با روح و اندیشهی خود کاری کنیم که با لذت بندگی کنیم واِلا اصلاً بندگی نخواهیم کرد و یا اینکه درست بندگی نخواهیم کرد.
• اگر درست بندگی کنیم، هم زندگی ما معنا پیدا خواهد کرد و رونق میگیرد و هم اینکه گرفتاریهای ما کمتر خواهد شد. با بندگی، خیلی از گرفتاریهای آزاردهندهی ما کنار میرود؛ چون خیلی از گرفتاریهای ما برای این است که خداوند میخواهد ما را متوجه خودش کند، و بعد از توجه به خداوند دیگر گرفتاریهای ما آزاردهنده نخواهند بود. بعد از اینکه عبد خدا شدیم، گرفتاریها را اصلاً گرفتاری به حساب نخواهیم آورد و حتی از آنها لذت هم خواهیم برد.
تمام کسانی که راه یکشبه را صدساله میروند، حسرت خواهند خورد
• همه دوست دارند عاشق خداوند بشوند اما
راه رسیدن به عشق خداوند چیست؟ چه کار کنیم که هم اطاعت و بندگی خداوند
برایمان راحت شود و هم فراتر از آن، اینکه با عشق و علاقه، بندگی کنیم؟ یکی
از کلیدیترین مفاهیمی که به سرعت این راه را برای ما هموار میکند، توجه
به مفهوم «عبد بودن» و درک معنای عبودیت است و قبل از آن باید در مورد
اینکه هویت ما چیست و تلقی ما از خودمان چیست عمیقاً تأمل کنیم و
بیاندیشیم.
•
• اگر به این معنا برسیم که ما عبد خدا هستیم، نه تنها اطاعت و بندگی
برایمان سهل و آسان خواهد بود و نه تنها به نفسمان دیگر اجازه نخواهیم داد
که در مورد اطاعت از اوامر الهی با ما بحث و جدل کند، بلکه عاشقانه به
عبادت و بندگی خداوند خواهیم پرداخت و از آن لذت خواهیم برد. اگر به این
معنا برسیم، میتوانیم راه صدساله را یکشبه طی کنیم.
• اصلاً چرا راهی را که میشود یکشبه پیمود، صدساله بپیماییم؟ همهی آنهایی که راه یکشبه را صدساله میروند حتماً حسرت خواهند خورد چون حتماً دچار اشتباه شدهاند و گیری در کارشان وجود داشته که با وجود راه کوتاهتر، دور خودشان چرخیدهاند یا از بیراهه رفتهاند.
دانشگاه تهران - روز سوم – موضوع: «هویت یک عبد»
اگر خودمان را عبد ندانیم، مواجهه با تکلیف و تقدیر الهی برایمان دشوار خواهد بود
• یکی از دلایلی که باعث میشود انسان به خوبی دینداری نکند و یا اگر دینداری میکند دچار عُجب شود، این است که عمیقاً به بندگی خداوند متقاعد نشده است. اگر به عبد بودن خود متقاعد شویم، خیلی خوب دینداری میکنیم و خیلی زود هم به شیرینیهای بندگی خواهیم رسید. اما اگر عمیقاً متقاعد به عبد بودن خود نشویم، یک مانعی بر سر راه ما و پروردگار نمایان خواهد شد و آن سختیهای زندگی و سخت بودن اطاعت از دستورات و تکالیف الهی است. یعنی تحمل تکالیف و تقدیرات الهی در زندگی برایمان دشوار خواهد بود. مثلاً چرا مبارزۀ با شهوات و کنترل آن برای ما دشوار است؟ چون ما خودمان را عبد نمیدانیم، بلکه برای خودمان یک سلطنتی قائل هستیم و جایگاه پادشاهی برای خودمان تصور میکنیم و انتظار داریم به هر چیزی که میل و رغبتی پیدا کردهایم حتماً باید برسیم. برای چنین کسی طبیعتاً دستکشیدن از خواستهها و هواهای نفسانی بسیار سخت است.
• اگر تلقی ما از خودمان تلقیِ عبد بودن باشد، هم اطاعت از دستورات خداوند برای ما آسان میشود و هم تحمل سختیها برای ما راحتتر خواهد بود. وقتی که عبد بودن خود را باور کردیم، دیگر به خودمان اجازۀ هوسرانی نخواهیم داد. اساساً کسی که در مورد خودش تلقی عبد بودن داشته باشد، هوسران نخواهد شد. کسی که خودش را مملوک خدا بداند از شرّ منیتها و هوای نفس خلاص خواهد شد.
• روزی امام موسیبن جعفر(ع) از کنار خانۀ فردی به نام «بُشر حافی» که از آن صدای عیش و طرب به گوش میرسید، عبور کردند. از خدمتکار خانه پرسیدند: «آیا صاحب این خانه عبد است یا آزاد است؟» او جواب داد: «آزاد است» حضرت فرمودند: «بله، چون آزاد است این کار را میکند، اگر عبد بود هرگر این کار را نمیکرد.» وقتی کلام حضرت به بُشر حافی رسید، به یکباره تحولی در او ایجاد کرد و با پای برهنه به دنبال حضرت دوید و به پای ایشان افتاد... بعد از این ماجرا واقعاً «عبد» شد و تا پایان عمر با پای برهنه راه میرفت. به همین دلیل به او لقب «حافی» (پابرهنه) داده شد.
• بعضیها تصور میکنند که اگر بندۀ خدا شوند، به خدا لطف کردهاند. در صورتیکه ما همینطوری هم بندۀ خدا هستیم. چه این موضوع را بپذیریم و چه نپذیریم. بسیاری از امور ما اصلاً دست خودِ ما نیست، بارزترین اموری که دست ما نیست این است که چه موقع و در کجا به دنیا بیاییم و از دنیا برویم. «وَ ما تَدْری نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ؛ کسى نمىداند که فردا چه مىکند و کسى نمىداند که در کدام سرزمین مىمیرد» (لقمان/34)
امروزه این تلقیِ غلط شایع شده که هر چیزی انسان دوست داشته باشد، حق اوست
• امروزه این احساس و تلقیِ غلط شایع شده است که انسان هرچه بخواهد و هر چیزی را که دوست داشته باشد، حق اوست و باید به آن برسد. یکی از این موارد که بسیار شرمآور است «کنوانسیون حقوق زنان» میباشد. در یکی از بندهای این کنوانسیون چنین آمده است: «اگر زنی بخواهد با چند مرد ارتباط داشته باشد، حق دارد این کار را بکند و قانون نباید او را منع کند!» اول یک هوس را که با فطرت زن مغایرت دارد، در او ایجاد میکنند و بعد میگویند چون میل دارد و تواناییاش را هم دارد، پس حقّ اوست و نباید او را از حقش محروم کرد! جالب اینجاست که همین کسانی که به زن اجازه میدهند چند همسر داشته باشد، اگر مردی بخواهد بیش از یک همسر داشته باشد، او را به خیانت متهم میکنند!
خطاب خداوند در قرآن، خطاب یک مولا به عبد است/ فرهنگ اومانیستی خیلی به فرهنگ عبودیت لطمه زده است
• خداوند در قرآن از جانب یک مولا به بندۀ خودش خطاب میکند. لذا کسی که در مورد خودش تلقیِ عبد بودن نداشته باشد، اصلاً زبان خداوند را نمیفهمد. مثلاً شخصی که این اوخر میگفت «قرآن اصلاً وحی خداوند نیست بلکه تراوشات ذهنیِ پیامبر اکرم(ص) است!» در حدود 14 سال پیش چنین میگفت: «خداوند در قرآن به قدری متکبرانه سخن میگوید که اصلاً نیازی به دلیل آوردن برای مخاطبین خود نمیبیند!» و یا اینکه «چرا خداوند گاهی اینقدر تند و شدید سخن میگوید!» معلوم است که این فرد خودش را وجود مستقلی در کنار خدا میداند نه عبد خدا. این قبیل افراد معمولاً وقتی که خداوند گوش آنها را گرفت و از این دنیا بُرد، تازه میفهمند که عبد خدا بودهاند. این فرهنگ اومانیستی که بعضیها دارند، خیلی به فرهنگ عبودیت لطمه زده است.
• اگر در آیات قرآن توجه کنیم، میبینیم که هرگاه از کلمۀ قرآن استفاده شده است، خداوند در مقام مذمت انسان قرار دارد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(معارج/19) و هرگاه که خداوند میخواهد مهربانانه با بشر سخن بگوید از کلمۀ «عبد» و «عبادی» استفاده میکند: « نَبِّئْ عِبادی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحیم»(حجر/49)
ترس از مسخره شدن عامل بسیاری از بیدینیها
جلسه سوم هیئت دانشجویان دانشگاه هنر/ موضوع دهه: «عنصر شجاعت در هنر و حماسه» - موضوع این جلسه - جایگاه ویژه ترس در میان انگیزههای انسان
ما بیش از اینکه با شجاعت درگیر باشیم، با ترس درگیر هستیم
• ما در زندگی خیلی با این مفهوم درگیر نیستیم که آیا ما شجاع هستیم یا خیر؟ اگر شجاع نیستیم چگونه باید شجاعت را به دست بیاوریم؟ شجاعت نه در متون دینی ما فراوانی بالایی دارد و نه در زندگی ما، به عنوان یک مسأله یک نیاز و یک درگیری به چشم میخورد. همانطور که شجاعت در اخلاق و در روایات ما به عنوان یک فضیلت تحسین شده است، ما هم در زندگی خود آن را تحسین میکنیم و بیشتر از این درگیر شجاعت نمیشویم.
• ولی روی دیگر سکه شجاعت، ترس است که موضوع بسیار مهمی است که هم در متون دینی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و هم در زندگی ما فراوان یافت میشود. ترس در زندگی ما فراوان است، ولی انواع و اقسام مختلفی دارد.
• ما بخش هایی از ترس خود را نمیبینیم، چون به آن عادت کردهایم و بخشهایی از ترس را بد نمیدانیم، چون روحمان با آن عجین شده است؛ در حالیکه همین ترسها کم کم روح ما را سیاه میکند، معنویت ما را میگیرند و به ما قساوت قلب هدیه میدهند. یکی از دلایل قساوت قلب، ترسهای کوچکی است که در زندگی ما بسیار زیاد است.
محبت و ترس، دو انگیزهی اساسی در زندگی انسان
• ترس، خاستگاه انسانی دارد که باید طبیعت انسان را مطالعه کرد تا ضرورت ریشه کن کردن ترسهای موهوم و شرک آلود مشخص شود.
• در بررسی انسانشناسانه ترس میتوان چنین گفت که انسان دو انگیزه اساسی برای همه حرکتها و برنامهریزیهایش دارد: 1. محبت ، 2. ترس؛ اگر چه روی دیگر سکۀ محبت، نفرت است ولی نفرت در زندگی انسان خیلی به کار نمیآید، همانطور که آن روز سکه ترس هم شجاعت است ولی شجاعت در زندگی خیلی مورد اهتمام نیست. حضرت علی(ع) میفرمایند: «ضَبْطُ النَّفْسِ عِنْدَ الرَّغَبِ وَ الرَّهَبِ مِنْ أَفْضَلِ الْأَدَب؛ کنترل نفس هنگام دوست داشتن و هنگام ترسیدن، برترین ادب و تربیتیافتکی است.»(غررالحکم/428)
یکی از روشهای غلط در تربیت فرزند، ترساندن است
• یکی از روشهای غلط در تربیت فرزند، ترساندن است؛ ترساندن در سنین خردسالی از چیزهای موهوم و در نوجوانی و جوانی با ترساندن از قبول نشدن در کنکور، ترساندن از نداشتن شغل و درآمد و .... مادرها باید دقت کنند که بچه را ترسو تربیت نکنند.
• محبت (خوب یا بد) نیمی از انگیزههای انسان را تشکیل میدهد، ترس هم نیمی دیگر از انگیزه ها را. چه لبخندهای فراوانی که نه از روی خوش اخلاقی است، بلکه از سر ترس است. چه مهربانیهای فراوانی که نه از سر محبت، بلکه از سر ترس است. چه حیا و نجابت و تواضعی که نه از سر حیاء و تواضع و نجابت، که از سر ترس است. بعضیها که به ظاهر با کلاس و با ادب و مقید به آداب هستند، میترسند که نتوانند نزد مخاطب موقعیت خوبی پیدا نکند و آداب را رعایت میکنند. شاید فکر کنیم کسی که ادب را رعایت میکند، دیگران را دوست دارد و آنان را قابل احترام میداند که ادب را رعایت میکند، ولی خیلی اوقات اینطور نیست، او از مسخره شدن میترسد.
ترس از مسخره شدن عامل بسیاری از بیدینیها / تمام انبیاء الهی مورد تمسخر واقع شدهاند
• ترسیدن از مسخره شدن عامل بسیاری از بیدینیها است. مراقبت کنیم که به دلیل ترس از مسخره شدن، قسمتی از دین را کنار نگذاریم. قرآن میفرماید: یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن(یس/30) ؛ تمام انبیاء الهی مورد تمسخر واقع شدهاند. در یک نظرسنجی که در مورد انگیزه کم رنگ شدن حجاب در دانشکدهای برگزار شده بود، 70 درصد از کسانیکه حجاب آنها در دانشگاه کمتر شده است، علت آن را ترس از مسخره شدن اعلام کردهاند. اشتیاق به گناه یا میل به شهوترانی در بسیاری از موارد عامل بیدینی نیست، بلکه غالباً ترس از تمسخر عامل بسیاری از بیدینیها در جامعه است.
ترس یکی از عوامل مهم سیطره یهود بر کشورهای غربی است
• اگر قرار باشد مملکتی از دشمنانش نترسد، تک تک آدم هایش نباید بترسند و شجاعت داشته باشند. ما در جامعه فعلی خود، علی رغم تمام مشکلاتی که داریم، اما جامعه خیلی خوبی در این زمانه داریم. در حالی که ترس یکی از عوامل مهم سیطره یهود بر کشورهای غربی است. یا مثلاً ترس از پلیس در غرب باعث رعایت نظم در رانندگی شده است. در روایات ما یکی از ریشههای ترس را قمار کردن دانستهاند که متاسفانه در غرب رواج فراوان دارد.
• نجات این انسان ها کار شما جوانان است. 99درصدی که در غرب قیام کردهاند، تشنه عنایت شما هستند. اینکه یک درصد حاکم در غرب این همه با شما دشمنی میکنند، علتش این است که ملتها را بیدار نکنید، که البته بیدار کردهاید. در این بازی دومینو که با پیروزی انقلاب اسلامی شروع شده، غرب فهمیده است که این بازی تا آخر ادامه مییابد و آخرین مهرههایی که به زمین میافتد در خود آمریکا خواهد بود. بدون اینکه ماها کاری کرده باشیم، این بیداری ایجاد شده است، درحالیکه هر کدام از ما باید یک سفارتخانه در دل مردم مغرب زمین داشته باشیم.
سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین پناهیان در شب سوم - مهدیه -07/09/90 – موضوع دهه: «نهال ولایت در نهاد خانواده»
چه کار کنیم تا فرزندانمان ولایتمدار باشند؟
• خیلیها میپرسند؛ چه کار کنیم تا فرزندانمان موفق باشند، دکتر یا مهندس شوند و ... ولی ما دنبال این هدف نیستیم. ما میگوییم چه کار کنیم تا فرزندانمان ولایتمدار بار بیایند. تربیت فرزندان اصلاً کار سختی نیست به شرطی که از راهش وارد شویم و راهش را هم اهل بیت(ع) به ما نشان دادهاند؛ به ما سفارش شده که «فرزندان خود را براساس محبت امیرالؤمنین(ع) پرورش دهید.»( ِ أَدِّبُوا أَوْلَادَکُمْ عَلَى حُبِّ عَلِیٍّ/من لایحضره الفقیه/3/493 و عن رسول الله =(ص): أدِّبوا أولادَکُم على ثَلاثِ خِصالٍ : حُبِّ نَبیِّکُم ، و حُبِّ أهلِ بَیتِهِ ، و قِراءةِ القرآنِ/میزان الحکمه/ح ٢٢٧٢١)
بر اساس گزارش قرآن، دعوای اصلی در حیات بشر بر سر ولایت است
• دعوای اصلی در حیات بشر بر سر ولایت است. خداوند در ابتدای سریال خلقت بشر، یک داستان مهم را نمایش داده است تا همه به اهمیت موضوع ولایت پیببرند. داستان تمرد ابلیس از سجده به آدم به این معناست که ابلیس نتوانست «ولایت» و برتری آدم بر خودش را بپذیرد؛ لذا از درگاه خداوند رانده شد. همین موضوع از آغاز حیات بشر تا به امروز ادامه پیدا کرده است و بسیاری از ابناء بشر، وقتی که انبیاء و اولیاء الهی به سوی آنها مبعوث شدند، از پذیرش ولایت آنها تمرد کردند و این مسأله به خوبی به ما میفهماند که اصل داستان حیات بشر همین موضوع ولایت است و همه چیز در گروی ولایتمداری است. هیچ پیامبری فرستاده نشد، مگر اینکه اطاعت و ولایت او واجب شمرده شد(نساء/64: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ) و مطالعه داستانهای پیامبران در سراسر قرآن، به صراحت میگوید که مشکل بشر با دعوت انبیاء، برتری و ولایت آنها بوده است(مومنون/34: وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون و نیز مومنون/24: فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُریدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ)
ریشهی ولایتمداری انسان در خانواده شکل میگیرد
• بعد از اینکه فهمیدیم اصل داستان زندگی انسان بر سر ولایتمداری است، این سؤال پیش میآید که ولایتمداری را باید از کجا آغاز کنیم، کجا آموزش ببینیم و کجا تمرین کنیم؟ جواب این است که باید به سراغ خانواده برویم و ولایتمداری را از خانواده شروع کنیم. چرا که ریشهی اصلی آن در خانواده شکل میگیرد و بارور میشود. در محیطهای دیگر چندان نمیتوان برای ولایتمدار شدن فرزندان کاری انجام داد. هیچ جای دیگری مانند خانه و خانواده، نمیتوان انسان ولایتمدار تربیت کرد. این موضوع مهم را دشمنان بشریت به خوبی فهمیدهاند اما متأسفانه هنوز ما به اهمیت این موضوع پینبردهایم.
صهیونیستها چگونه جوامع مختلف را تحت سلطهی خود درآوردهاند؟
• سالهاست که صهیونیستها به اهمیت ولایتمداری انسان و نقش تعیین کنندهی خانواده در ساختن انسانهای ولایتمدار پیبردهاند و دارند بر روی آن کار میکنند. اگر به پروتکلهای دانشوران صهیون، نگاه کنید خواهید دید که برای تسلط بر جوامع بشری، به این اصل مهم پی بردهاند که باید ریشهی ولایت را در خانوادهها قطع کرد. آنها میگویند «برای اینکه در یک جامعه هیچ وقت تبعیت و پیروی از یک پیشوا و رهبر شکل نگیرد؛ باید ریشهی تبعیت فرزندان از پدر و مادر را در خانواده خشک کرد.» آنها به خوبی فهمیدهاند که اگر تبعیت از یک رهبر و پیشوا در جامعهای شکل بگیرد، آن جامعه قدرتمند خواهد شد. پس برای اینکه آن جامعه تبعیت از یک پیشوا را نپذیرد، باید ریشهی این تبعیت را در خانه و خانواده خشک کرد.
• صهیونیستها در پروتکلهای خود میگویند که باید در محیط خانواده، رابطهی زن و مرد را مخدوش کنیم تا دیگر فرزندان از پدر و مادر خود تبعیت نکنند و به این ترتیب وقتی این فرزندان وارد اجتماع شدند، از یک پیشوا و رهبر، تبعیت نخواهند کرد. با همین شیوهی شیطانی و پلید است که توانستهاند یک اقلیت یک درصدی را بر اکثریت 99 درصدی مسلط کنند. آن چنان بلایی بر سر خانوادهها آوردهاند که توانستهاند هر بلایی که دلشان بخواهد بر سر جامعه بیاورند.
دلایل پذیرش ظلم و ستم توسط یک جامعه را باید در خانوادههای آن جامعه جستجو کرد
• خانواده برای صهیونیستها خیلی اهمیت دارد چون سلطهی ظالمانهی خود را از خراب کردن بنیان خانوادهها به دست آوردهاند. اگر از صهیونیستها بپرسید که چگونه میتوان یک جامعه را تسخیر کرد و تحت سلطه در آورد خواهند گفت: «باید اول به سراغ خانوادهها بروید!» فرزندی که به پدر و مادر خود احترام نگذارد و از آنها تبعیت نکند، وقتی وارد محیط جامعه نیز بشود معمولاً از پیشوای آن جامعه تبعیت نخواهد کرد. به این ترتیب وقتی در یک جامعه تبعیت از پیشوا معنایی نداشته باشد، آن جامعه به شدت آسیبپذیر و ضعیف خواهد شد و به راحتی میتوان چنین جامعهای را به اسارت و بردگی کشید و تحت سلطه در آورد. هرچند ممکن است یک جامعه به ظاهر پیشرفته و ثروتمند باشد(مانند برخی از جوامع غربی)، اما در واقع افراد آن جامعه تبدیل به نوکران و بردگان ثروتمندی برای یک عدهی قلیل(مانند صهیونیستها) میشوند. بنابراین دلایل پذیرش ظلم و ستم توسط یک جامعه را باید در خانواده جستجو کرد.
مقدمات ظهور در خانوادهها مهیا میشود
• مقدمات ظهور امام زمان(ع) نیز در خانوادهها مهیا میشود و زمینههای ظهور حضرت، در خانواده شکل میگیرد. اگر ولایتمداری ما در خانواده درست شود و فرزندان ما در محیط خانواده ولایتمدار بار بیایند، زمینه برای ظهور حضرت آماده خواهد شد.